زهرا جون مامان زهرا جون مامان ، تا این لحظه: 11 سال و 2 ماه و 5 روز سن داره

زهرا کوچولو مسافر کربلا

بالا نِشين

بعد از مدتها امروز براي دخترك سي دي بي بي انيشتين گذاشتم ، خودم رفتم توي آشپزخانه و در را هم پشت سرم بستم ( من مدتهاست شيفته اين در آشپزخانه شده ام ! اگر نبود من تمام لحظات عمرم را بايد صرف جلوگيري از ورود زهرا به آشپزخانه مي كردم ) وقتي بيرون آمدم خانوم كوچولويي رو ديدم كه خيلي با شخصيت رفته روي مبل جلوي تلويزيون نشسته و مشغول تماشاي جوجو هاست !! پانوشت ١: از اين تريبون تشكر خود را از زهرا بانو اعلام مي نمايم كه اينجانب را به آرزويم رساند و امروز به صورت خودجوش از تخت و مبل بالا رفت ! يه همچين مادر آرزو به دلي هستم من ! پانوشت ٢ : اين پست عكس دار مي شود انشاءالله . پانوشت ٣ :نصفه شبتون بخير دوستان !
29 بهمن 1392

لالا لالایی ...

لالا لالایی .....        پانوشت : عكس در نور طبيعي اتاق انداخته شده ، چراغ اتاقمون آبي بوده ها ! با استفاده از امكانات دوربين عكسو آبي نكردما !!!! ...
28 بهمن 1392

من همانم ...

من همانم .....           همان طفل ٩ماهه ی بیست و شش سال پیش ....              این بار نه در آغوش مادر که دوشادوش مادر .....         با کودکی که در آستانه ورود به سیزدهمین ماه زندگی ، به جشن تولد  سی و پنج سالگی انقلاب آمده :           خداوندا ! از ما بپذیر این حضور را ....     ...
22 بهمن 1392

من يك مادرم

يكساله مي شود امروز مادريم ...... ساعت ٨:٤٠ صبح ، روز وفات حضرت معصومه سلام اله عليها ، دخترك به ما عطا شد .... دخترك چه سعادتمند است : در روزي كه لحظه لحظه اش با نام كريمه اهل بيت سلام الله عليها عجين شده پا به دنيا نهاد ، ان شاءالله سال آينده در اين روز براي آخرين بار شير خواهد خورد و باز ان شاءلله هشت سال بعد در اين روز به صف موحدان درگاه الهي خواهد پيوست ...
21 بهمن 1392

به به

مدتی است دخترک علاقه پیدا کرده که وسایل دور و برش را در " به خوردن " شریک کند . اوایل نی نی اش را می کشید و پیشم می آورد  و می گفت : " به " . کم کم ابراز محبتش به اشیا بیشتر شد : یک روز دمپایی امیرحسین را برای " به " خوردن می آورد ، روز دیگر  فویل آلومینیومی ساندویچ  را ! یک روز در پوش پلاستیکی که از کشوی آشپزخانه مادری مصادره کرده بود را دعوت به " به " می کرد ، یک بار لباس بافتنی اش را ! البته لازم به توضیح است که این تعارف دخترک در حد تعارف باقی می ماند و با موجوداتی که قصد به خوردن داشتند برخورد جدی می نمود و پرتشان می کرد آن طرف  !!! یک روز این شخصیتی که در عکس پایین ملاحظه می فرمایید و گل به سر دارد ، اون یکی شخصیتی که زنگوله به گردن ...
19 بهمن 1392

شیعه می نازد به نام عسگری یا اباالمهدی امام عسگری

    از ازل آب و گلم گفت : که من کوثری ام فاطمی دین و حسینی ، حسنی ، حیدری ام همه ی دلخوشی ام ای گل زهرا (س) این است که خوش اقبال از این مرحمت داوری ام سر در قصر بهشتی دلم بنوشتند که مسلمان مرام حسن عسگری ام               میلاد امام حسن عسگری علیه السلام بر همه عاشقان خاندان نبوت مبارک باد ...
19 بهمن 1392

وقتی مامان دست به میل می شود !

وقتی مامان دست به میل می شود ، حاصلش می شود این سارافون پلیسه . از این تریبون تشکر وافر خود را از دوست هنرمند و مهربانمان " مامان دخترا "  اعلام می نماییم که آموزش بافت این سارافون را در وبلاگ چهل تیکه قرار دادند و با سعه صدر به سوالات ما پاسخ دادند .   عکسها مربوط به آتلیه خانگی ده ماهگی دخترک می باشند.                                 ...
14 بهمن 1392

نازي ، نازي !

معمولا دختر بچه ها عروسكشونو ناز مي كنند ، دختر بچه ما قوطي خالي شامپو فيروزش رو چسبونده به خودش ، نازش مي كنه و مي گه : " نا ، نا " ! پانوشت : " نا " ، به معناي " نازي " است در ادبيات دخترك .
13 بهمن 1392

یه روز برفی

یک گردش مادر دختری در یک ظهر برفی ، مکان : تراس منزل     با اینکه دخترک از صبح از پشت شیشه  برف را می دید ، وقتی رفتیم توی تراس انگار هنگ کرده بود بچه ، مدتی بی حرکت ایستاد و نگاه می کرد :                         این  هم یک آدم برفی کوچولو :        وقتی اولین بار تو زندگی زهرا برف بارید ، زهرا این شکلی بود :         این هم لباسی که مامان خانوم تن بچه ١٥ روزه کرده ! اون هم تو یه روز برفی ! ( البته صبح تنش کرده بودم ، حوالی ظهر فهمیدم برف دار...
13 بهمن 1392

شما اونجا چیکار میکنی؟

در این مواقع من به زهرا می گم : یعنی این خونه هیچ جای دیگه ای نداشت که شما رفتی اینجا؟؟؟                           پانوشت :   جهت جلوگیری از عملیات تخریب گرانه خانوم خانوما ، بین کشوها مقوا گذاشتیم . دیگه نمی تونه بازشون کنه ...
11 بهمن 1392